آرسینآرسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

آرسین پسر آریایی

مامانی تنهاست!

سلام عزیز مامان وای که چقدر امروز تو فکرتم..... از صبح مشغول کارای خونه ام....الانم که تنها باید نهار بخورم!!!آخه بابایی صبح که میره تا شب نمیاد!!اخیلی دلم گرفته!!اگه الان تو پیشم بودی دو تایی باهم......وای عزیزززززز مامان یعنی کی قراره بیای پیشم و منو از تنهایی دربیاری!! گاهی بعضیا فکرمو مشغول میکنن میگن زوده واسه بچه دار شدن.....میگن نی نی داشتن خیلی سخته! ولی از دل تنهای من خبر ندارن........نمیدونن چقدر بهت احتیاج دارم.....به در آغوش گرفتنت...بوییدنت بوسیدنت...به صدای خنده هات به صدای گریه هات!واسم مهم نیست چقدر سخته!!فقط بودنت مهمه!!این که این خونه پر بشه از صدای شیرین مامان گفتنت!! با تو و وجود تو من و بابایی خوشبخت تر میشیم.....
22 دی 1392

برف پاییزی

سلام مامانی دیشب کلی واست نوشتم ولی از شانس بدم ثبت نشد و همش پرید.... آخه دیشب خوابم نمیبرد!!یواشکی از بغل بابایی اومدم بیرون و ....آخه میدونی بابایی بی من خوابش نمیبره!!خیلی بابای لوسی داری!! عزیز دل مامان امروز داره برف میاد........اولین برف پاییزی!خیلی قشنگه!!دوست دارم سال دیگه این موقع شما تو دل مامانی باشی و با هم برفا نگاه کنیم!!زنگ زدم به بابایی و کلی ذوق کردم به خاطر برف!!اونم همکاراش پیشش بودن نمیتونست درست حرف بزنه همش میگفت آره...خوب...باشه!!این جور موقع ها میخوام بزنمش!! نمیدونم چرا بی اراده اول هر متن میخوام بنویسم دختر نازم.....!! اگه الان یه شازده کوچولو شدی ناراحت نشیا....مامانی فقط سلامتی شما واسش مهمه ولی خوب ......
22 دی 1392

آغاز زمستان 92

سلام خوشگل من عزیز من ببخش مامانی را چند روزه نتونسته بیاد واست بنویسه!آخه مامانی یه کم تنبلیش میومد...شما به بزرگیه خودتون ببخشید عزیز دل  امروز اولین روز زمستان سال ٩٢ است...دیشب خونه عمه ی بابابزرگ بودیم...بزرگ خانواده که خیلی دوستش داریم و زیاد میریم خونشون!دیشب شب یلدا بود و همگی اونجا جمع بودیم و جای شما بسیار خالی بود..... انشالا سال دیگه شما شب یلدا تو دل مامانی وول میخوری...قربونت برم عشقممممممممم
1 دی 1392
1